Future of CRM
این چشمه خواهد یافت روزی رود جاری را
این چشمه خواهد یافت روزی رود جاری را
در آب می ریزد پس از آن بی قراری را
کم کم تصرف می کند امواج گیسویت
از شهر من تا کوچه های رشت و ساری را
پس می نویسم درد را بردار و امضا کن
تا من بیاموزم پس از این سربه داری را
من تا به کی چشمم به سمت آسمان باشد
ای کاش می شد می فرستادی سواری را
حتی حسین منزوی هم آخرش فهمید
دیگر نخواهد یافت غیر از تو نگاری را
پائیز تا قلب جهان رفته ست و فوج برگ
پوشانده قبر آیت اللهِ بهاری را
از مرگ می ترسم ولی این عشق می گوید
باید شبی پس داد آخر یادگاری را
مهدی علی بلندی
کاش می شدولی گریزی نیست،باید از این صبورتر باشم
کاش می شدولی گریزی نیست،باید از این صبورتر باشم
ناگزیرم که در تب تقدیر،از خودم...از تو...دورتر باشم
گفتنش ساده است اما نه! بر نمی آیم از پسش دیگر
آه...از من نخواه خوب من! که از این هم جسورتر باشم
مادرم هی نصیحتم می کرد،بروم طور دیگری باشم
گفت:باید کمی عوض بشوم یا کمی پرغرورتر باشم
من ولی فکر دیگری دارم،دیگر از این حسابها سیرم
به کسی چه؟دلم نمی خواهد دختری باشعورتر باشم
خسته ام خسته...شعرهم کافی است،دست بردار ازسرم تا من
بروم گم شوم برای خودم،بروم از تو دورتر باشم
کاش اما به یاد من باشی،روزهایی که سرد و بارانی است
یاد این دخترک که می گفت:دوست دارم خودِ خودم باشم
پریا کشفی
تو : عقربـــــی کـه در قمرم راه می رود
تو : عقربـــــی کـه در قمرم راه می رود
تو : دشنه ای که در جگرم راه می رود
گیسو رها نکن به سراغم نیا بد است
دیوانـــه ای درون سرم راه مــــــی رود
این روزها زمین و زمان خانه های شهر
من ایستاده دور و بـــــرم راه مــــی رود
می بینمت به خواب و عجیب است در پی ات
هــــر شـب دو پـای در بــه درم راه مــــی رود
می خواستم که گل بخرم دیدمت به راه
اصلا گلـــــی کـــه من بخرم راه می رود
این فکر پیر توی سرم هــی عصا زنان
«شاید که از تو دل ببرم» راه می رود
من بمب خنده عقب افتاده ها شدم
دیوانـــه ای درون سرم راه مــــی رود
آدم ها من را به یاد تو نمی اندازند
من در شهر و در بین اینهمه آدم همیشه دلتنگام... اما همینکه دور میشوم همینکه به درختی، کوهی، چشمهای برمیخورم، تو را میبینم.. تو را که دشتها، روی دستهایت میخوابند و رودها، ادامهی رگهای تواند... و آب آب ِ وحشی که من را به نوازش ِ عریانیاش وامیدارد تصویر آینهی توست... دلم که تنگ میشود برایت کنار آتش مینشینم، دریا میکشم و به درختان فکر میکنم... مریم ملک دار
شاعر شده ام اوج در اوهام بگیرم
شاعر شده ام اوج در اوهام بگیرم
هی رقص کنی از تنت الهام بگیرم
شاعر شده ام صبرکنم باد بیاید
تا یک غزل از روسری ات وام بگیرم
هی جام پس از جام پس از جام بیاری
هی جام پس از جام پس از جام بگیرم
آشوب شوی در دلم آشوب بیفتد
آرام شوی در دلت آرام بگیرم
سهمم اگر افتادن از این بام بیفتم
سهمم اگر اوج است از این بام بگیرم
سنگی زدم و پنجره ات باز...ببخشید
پیغام فرستادم پیغام بگیرم
شاعر شدم اقرار کنم وصف تو سخت است
شاعر شدم از دست تو سرسام بگیرم
محمد حسین ملکیان
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
.........................................
علیرضا آذر
اشکهایم، شعرهایم؛ آستینم، دفترم
اشکهایم، شعرهایم؛ آستینم، دفترم
تودهای از ابرهای پُرغزل در باورم
مجرمم! با اعترافاتی که تکراری شدهست
خوابهای من مجازات است و زندان، بسترم
شور فرهادی ندارم، مرگ شیرین بهتر است
لاکپشتی خستهام، عمریست کوهی میبرم
گرگهای عقل را چون برّهی عشقت درید
برّهای گرگم، خودم را گلّه گلّه میدرم!
یوسفی زندانیِ زخمیترین پیراهنم
با کبوترهای چاهی تا زلیخا میپرم!
آمدی تا راه باشی، سهمِ من بنبست شد
زخمیام چون نیل موسی دیده امّا کافرم
هر چه سوزاندی مرا با رفتنت، ققنوسوار
زنده بیرون آمدم هر بار از خاکسترم
رو به راهم، رو به راهی که تو را از من گرفت
چشمهای شرجی یک زن، کنار بندرم
رضا احسان پور
بعد از تو من به درد خودم هم نمی خورم
بانگ خروس ، صبح دل آزار دیگری
مردم چه دلخوشند به تکرار دیگری
ای کاش چشمهای مرا خواب می ربود
وقتی امید نیست به دیدار دیگری
یک دل اضافه کرد به دلهای خون شده
از عشق بر نیامد اگر کار دیگری
بعد از تو من به درد خودم هم نمی خورم
تحمیل شد به جامعه سربار دیگری
خوش باد روزگار تو با هر که خواستی
اما مباد قسمت من یار دیگری .
مسلم محبی
اول سراغِ چشم هایت رفتم
اول سراغِ چشم هایت رفتم
چشم های تو!
گفتم مبادا بسوزد
و ناز خواب تو کابوس شود
بعد سراغ موهایت رفتم
موهای تو ناز بود وُ باز بود
آنقدر که گفتم
مبادا که سفت بگیرد این دستهای چغرَم
بعد تو دردت بیاید وُ
خواب از سرت بپرد!
بعد سراغِ لبهایت
لب هایِ تو داغ بود
خیلی داغ!
آنقدر که نمی شد نبویید، نبوسید
گفتم مبادا که سردیِ تنم
لبانِ گرم تو را یخ کند
مبادا که بوسه ام
لب لطیف تو را زخم کند
مبادا که وقتِ بوسه
خیال خوش تو را خَش کند
مبادا مبادا که...
اصلن خودت بگو
می خواهی کجای خیال تو بمیرم!؟
افشین صالحی